معنی مواظب باش!
حل جدول
بپا
لغت نامه دهخدا
مواظب. [م ُ ظِ] (ع ص) پیوسته در کار. (ناظم الاطباء). مواکظ. مداومت کننده. (از یادداشت مؤلف). مشغول و ملازم و پیوسته در کار و ثابت و پایدار و متوجه ومراقب. (ناظم الاطباء). مشرف. مراقب. بر کاری دایم ایستاده. (یادداشت مؤلف). معاود. (یادداشت مؤلف).
باش
باش. (حامص) ریشه ٔ فعل باشیدن. بقاء. ماندن. حیات: آدمی و حیوان و نباتات و میوه و غیره هم چون پخت و بکمال رسید دیگر او را باش نماند و بقا نماند. (بهاءالدین ولد). و رجوع به باش کردن شود. || (حامص) توقف. اقامت. در جایگاهی ماندن. قرار گرفتن. سکونت گزیدن:
مر سگی را لقمه ٔ نانی ز در
چون رسد بر در همی بندد کمر
هم بر آن در باشدش باش و قرار
کفر دارد کرد غیری اختیار.
مولوی.
|| باش در ترکیب «لولی باش » که در شاهد ذیل آمده است، ظاهراً لهجه یا تحریفی از «وش » پساوند مشابهت و همانندی است: اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه رو را اسیر کند. (کتاب المعارف). || امر به باشیدن. رجوع به باشیدن شود.
باش. (اِ) سکنه ٔ شهر و ده. (ناظم الاطباء). || قدیم. (ناظم الاطباء). و رجوع به باس شود. شاید تحریفی از باس و باستان است.
باش. (اِ) نام دیگر یشم، سنگ معروف است وبرخی گویند یشم نیست بلکه از سنگهای مشابه آن است. رجوع به الجماهر فی معرفهالجواهر بیرونی ص 199 شود.
باش. (ترکی، اِ) به ترکی به معنای سر، رئیس و سرور آمده است. (یادداشت مؤلف) بمعنی سر که به عربی رأس گویند. از لغات ترکی. (غیاث اللغات). دزی این کلمه ٔ ترکی را برابر «شف » فرانسه آورده است: باش التجار یا رئیس التجار... رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود.
فارسی به آلمانی
Bediente, Begleiter (m), Besorgt, Säuberlich, Sorgfältig, Sorgsam, Vorsichtig, Wacht aus
فرهنگ معین
(مُ ظِ) [ع.] (اِ فا.) نگهبان، مراقب.
فرهنگ عمید
کسی که پیوسته به کاری یا امری رسیدگی و مراقبت کند، مراقب، نگهبان،
باش
باشیدن
[عامیانه] بنگر، ببین،
[عامیانه] دقت کن: حواست کجاست؟ من را باش،
منتظر بمان: باش تا صبح دولتت بدمد / کاین هنوز از نتایج سحر است (انوری: ۶۰)،
باشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حاضرباش، آمادهباش،
(اسم مصدر) [قدیمی] اقامت: مر سگی را لقمهٴ نانی ز در / چون رسد بر در همیبندد کمر ـ هم بر آن در باشدش باش و قرار / کفر دارد کرد غیری اختیار (مولوی: ۳۴۷)،
(اسم مصدر) حیات،
مترادف و متضاد زبان فارسی
مترصد، متوجه، محافظ، مراقب، نگهبان
فارسی به عربی
انذار، حذر، خجول، فطن، مثابر، مدرک، مرافق
فرهنگ فارسی هوشیار
هو دار نگاهدار نگهبان (اسم) مراقب نگهبان متوجه جمع: مواظبین.
فرهنگ فارسی آزاد
مُواظِب، ادامه دهنده، مداومت کننده، مراقب و متوجه (بیشتری در فارسی)،
واژه پیشنهادی
رضا میرلوحی
معادل ابجد
1252